.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۴۲۷→
زیرلب زمزمه کردم:
- سلیقه ات حرف نداره...
نفس عمیقی کشید وبا لحن خاصی گفت:خیلی وقته این زنجیروپلاک وخریدم...خیلی وقت پیش باید این گردنبندو بهت می دادم.من وببخش که انقدر دیر به احساسم اعتراف کردم...حالا امشب،بعداز این همه تاخیر این گردنبند وبه عنوان یه هدیه ازمن قبول کن...یه هدیه کوچیک برای جبران مهربونیای بی انتهات...
از پشت سرم وبه سینه اش فشار دادم وخودم وبهش چسبوندم...باتمام وجود عطر تلخش و بوییدم.سر بلند کردم وچشمم خورد به ماه توی آسمون...بی اختیار دستم به سمت گردنم رفت وپلاک گردنبدولمس کرد...
لبخندمحوی روی لبم نشست...پلاک وتوی دستم فشار دادم.آرامش بی سابقه ای تمام وجودم ودرآغوش گرفته بود!...آرامشی که منبع انتشارش جایی جز آغوش ارسلان نبود!از خیره شدن به ماه توی آسمون ولمس ماهی که نماد پیوند بین ومن و ارسلان بود،لذت می بردم...یه لذت شیرین وغیر قابل توصیف!
غرق آرامش بودم که صدا ولحن مهربون ارسلان آرامشم و دوچندان کرد:
- ماه توی آسمون وببین دیانا...شبایی روکه باهات دردودل کردم یادته؟حواست هست که هرشبی که ماباهم حرف زدیم این ماهم شاهدحرفامون بوده؟یعنی گفتگوی ما دونفره نبوده...۳ نفره بوده!این ماه تک تک حرفای مارو شنیده وازقصه امون خبر داره!...امشبم که بهترین وقشنگ ترین شب زندگی ماست،این ماه شریک لحظه هامونه...ماه توی آسمون همیشه وهمه جابامابوده...این ماه یه نقطه عطفیه به خاطراتی که باهم داشتیم.مکثی کرد و ادامه داد:دیانا...پلاک ونگاه کن...
و دستش وبه سمت زنجیردراز کرد وپلاک وتوی دستش گرفت.کمی بالاش آورد که روبروی من قرار بگیره...سرش وبه سمتم خم کرد...حالا اونقدر بهم نزدیک شده بود که نفس های داغش به گردنم می خورد...زیر گوشم زمزمه کرد:
- یه ماهه...ماهی که شاهد تمام لحظه های عاشقانه ما بوده!پس هم برای من مقدسه وهم برای تو...نشونه عشقمونه!!!دیانا من دارم نشونه عشقم وبه تو میدم تا همیشه پیشت باشم...شاید گاهی مثل همین سفر،یه دوری پیش بیاد...یا حتی یه دوری خیلی کوتاه تر!در حد چند ساعت...می خوام این ماه وهمیشه باخودت داشته باشی تا هیچ وقت احساس نکنی که تنهایی...می خوام این ماه پیش تو باشه تا یه جورایی وقتی که من نیستم جای خالیم وپر کنه...این ماه منم.همیشه پیشتم...و از هرکسی به قلبت نزدیک تر!!!پس من وتو هیچ وقت ازهم دور نیستیم...چون حتی اگه خودمم نباشم،نشونه ام هست...ماهمیشه باهمیم حتی اگر فاصله بینمون زیاد باشه...
و پلاک ورها کرد ودوباره خیره شد به آسمون.
- سلیقه ات حرف نداره...
نفس عمیقی کشید وبا لحن خاصی گفت:خیلی وقته این زنجیروپلاک وخریدم...خیلی وقت پیش باید این گردنبندو بهت می دادم.من وببخش که انقدر دیر به احساسم اعتراف کردم...حالا امشب،بعداز این همه تاخیر این گردنبند وبه عنوان یه هدیه ازمن قبول کن...یه هدیه کوچیک برای جبران مهربونیای بی انتهات...
از پشت سرم وبه سینه اش فشار دادم وخودم وبهش چسبوندم...باتمام وجود عطر تلخش و بوییدم.سر بلند کردم وچشمم خورد به ماه توی آسمون...بی اختیار دستم به سمت گردنم رفت وپلاک گردنبدولمس کرد...
لبخندمحوی روی لبم نشست...پلاک وتوی دستم فشار دادم.آرامش بی سابقه ای تمام وجودم ودرآغوش گرفته بود!...آرامشی که منبع انتشارش جایی جز آغوش ارسلان نبود!از خیره شدن به ماه توی آسمون ولمس ماهی که نماد پیوند بین ومن و ارسلان بود،لذت می بردم...یه لذت شیرین وغیر قابل توصیف!
غرق آرامش بودم که صدا ولحن مهربون ارسلان آرامشم و دوچندان کرد:
- ماه توی آسمون وببین دیانا...شبایی روکه باهات دردودل کردم یادته؟حواست هست که هرشبی که ماباهم حرف زدیم این ماهم شاهدحرفامون بوده؟یعنی گفتگوی ما دونفره نبوده...۳ نفره بوده!این ماه تک تک حرفای مارو شنیده وازقصه امون خبر داره!...امشبم که بهترین وقشنگ ترین شب زندگی ماست،این ماه شریک لحظه هامونه...ماه توی آسمون همیشه وهمه جابامابوده...این ماه یه نقطه عطفیه به خاطراتی که باهم داشتیم.مکثی کرد و ادامه داد:دیانا...پلاک ونگاه کن...
و دستش وبه سمت زنجیردراز کرد وپلاک وتوی دستش گرفت.کمی بالاش آورد که روبروی من قرار بگیره...سرش وبه سمتم خم کرد...حالا اونقدر بهم نزدیک شده بود که نفس های داغش به گردنم می خورد...زیر گوشم زمزمه کرد:
- یه ماهه...ماهی که شاهد تمام لحظه های عاشقانه ما بوده!پس هم برای من مقدسه وهم برای تو...نشونه عشقمونه!!!دیانا من دارم نشونه عشقم وبه تو میدم تا همیشه پیشت باشم...شاید گاهی مثل همین سفر،یه دوری پیش بیاد...یا حتی یه دوری خیلی کوتاه تر!در حد چند ساعت...می خوام این ماه وهمیشه باخودت داشته باشی تا هیچ وقت احساس نکنی که تنهایی...می خوام این ماه پیش تو باشه تا یه جورایی وقتی که من نیستم جای خالیم وپر کنه...این ماه منم.همیشه پیشتم...و از هرکسی به قلبت نزدیک تر!!!پس من وتو هیچ وقت ازهم دور نیستیم...چون حتی اگه خودمم نباشم،نشونه ام هست...ماهمیشه باهمیم حتی اگر فاصله بینمون زیاد باشه...
و پلاک ورها کرد ودوباره خیره شد به آسمون.
۱۲.۲k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.